این بار عشق را فقط از من درو بکن
آتش بزن به خرمن ایل و تبارمان


آرزوی حاجی خانی

نقد، امید صباغ نو




عنوان مجموعه اشعار : ب
شاعر : آرزو حاجی خانی


عنوان شعر اول : 1
وقتی که ازپیمانه‌ عشق تو سرریزم
مثل شراب کهنه بر شبهات می‌ریزم

مثل شروع تازه‌ای ازمهر ورزیدن
بر دشت‌های خواهشت باران یک‌ریزم

یک اتفاق ساده که از عشق می‌افتد،...
خوابی که زیر پل‌کهای تو دل‌انگیزم

جایی برای زندگی روی گسل‌هایت
شهری که روی دست‌هایت زلزله‌خیزم

باید که از دیوانگی ِعطر مریم‌هات
به بی‌قراری‌های احساست بیامیزم

با این که دنیای خودم را به تو بخشیدم
بین تمام مهربانی‌هات ناچیزم

تو پادشاه جنگ‌های مستمر در خود
من سال‌های منتظر در آن ور میزم



عنوان شعر دوم : 2
ای کاش در محدوده‌ی دنیای ما باشی
ای کاش از نسل همان دیوانه‌ها باشی!!

حوا نبودم که تورا دل‌خوش کنم با عشق
آخر هوس کردی چرا آدم‌نما باشی؟!

چه می‌کنی پشت مرض‌های خودآزاریت
شرمنده‌ای این که نشد تا انتها باشی؟!

گفتی که تاهر جا تو باشی با تو می‌مانم
می‌خواستی یعنی دقیقا تا کجا باشی؟

ترسیدی از ناز و ادای نامسلمانیم
مرتد شدی تا از زن بی‌دین جدا باشی؟!

خوابم نمی‌آید در این شب‌مرده‌گی از درد
ای کاش می‌شد لحظه‌ای هم کیمیا باشی

حالا که قلبت کشتی نوح است ومن دریا
ای کاش طوفانی شوم تو ناخدا باشی

از تو سرودم یک نفس با لهجه‌ی ابری
می‌فهمی‌ام، تنها اگریک شب خدا باشی!!


عنوان شعر سوم : 3
از دست دادم بعد تو، ذوق و سرورم را
دیگر نزن از هیچ‌ جا رد عبورم را

از یاد بردم بی تو دیگر مهربان باشم
باید که راحت باشی از این که غرورم را... .

دیگر بهار خسته‌ی دل آرزویت نیست
حتی تحمل می‌کنی این راه دورم را

حرفی ندارم جز هوای گریه وقتی که
این غصه‌ها با دست‌هایت کنده گورم را

چیزی نمانده دیگر از قلبی غبارآلود
بستم به دنیا آخرش چشمان کورم را

برپا بکن فردا -اگرجای ضمانت بود-
درعشق بی‌اندازه‌ات این بار سورم را!
نقد این شعر از : امید صباغ‌ نو
درود بر دوست بزرگوارم، سرکار خانم آرزو حاجی‌خانی
در دنیای هنر، قبل از هر چیزی باید به این فکر کنیم که هدفمان چیست و اصلا برای چه هنر را انتخاب کرده‌ایم؟ اگر تکلیفمان با خودمان روشن باشد، به راحتی می‌توانیم مسیر را انتخاب کنیم. این که بخواهیم شعر بگوییم تا دلمان خالی شود و آنها را در دفتری مثل «ب» که شما نام‌گذاری کرده‌اید، بنویسیم و آن را گاهی برای دوستان و خانواده بخوانیم و کیف کنیم و کیف کنند، یک طرف قضیه است و این که بخواهیم شاعر باشیم و «متفاوت» بسراییم و متفاوت شنیده شویم، یک طرف دیگر. اگر نگاه اول را داشته باشید که انتخاب شماست و حرفی نیست! اما وقتی آثارتان را برای نقد به دست منتقد می‌سپارید، انتخاب شما آن یکی طرف قضیه است. پس اگر قرار است با یک شاعر طرف باشیم، راه زیادی را باید طی کنید و مطمئن باشید که جوینده یابنده است.
بخش اول سرودن شعر، داشتن استعداد سرایش و عنصر عاطفه است که کم ندارید. بخش دوم، رعایت اصول اولیه و تکنیک است که باید بخوانید و بیاموزید و به کار ببرید تا کیفیت شعرهایتان بالا برود.
در نگاه اول با سه شعر از شما طرفیم که هر سه عاشقانه هستند. سوای مشکلات ساختار و ضعف تالیف‌های هر سه شعر، اگر به قافیه و ردیف اشعار نگاه نکنیم و سه شعر را پشت سر هم بخوانیم، به خاطر یکسان بودن وزن سه شعر، حس می‌کنیم با یک شعر طرفیم. این از این.
بیت‌ها یا مصرع های خوبی که در سه شعر ارسالی هستند، بهانۀ نوشتن این سطرها هستند تا شاعر تکنیک را بهتر و بیشتر بیاموزد و در ادامۀ مسیر، از شگردها استفاده کند تا مخاطب را شگفت‌زده کند. مطمئنم می‌توانید. وقتی گفته‌اید:
تو پادشاه جنگ‌های مستمر در خود
من سال‌های منتظر در آن ور میزم
ای کاش در محدوده‌ی دنیای ما باشی
از تو سرودم یک نفس با لهجه‌ی ابری
حالا که قلبت کشتی نوح است و من دریا
مرتد شدی تا از زن بی‌دین جدا باشی؟!

پس می توانید با کمی تامل، بهتر از اینها را بگویید.
چون مشکلات در هر سه شعر مشترک هستند، کلی عرض می کنم:
1- مشکلات و سکته های وزنی:
مثل:
به بی‌قراری‌های احساست بیامیزم
(با بی‌قراری‌های...)

چه می‌کنی پشت مرض‌های خودآزاریت
(مصرع‌ها باید با هجای بلند شروع شوند ولی «چه» هجای کوتاه است)

با این که دنیای خودم را به تو بخشیدم
(با این که دنیای خودم را «بر» تو بخشیدم)

حوا نبودم که تو را دل‌خوش کنم با عشق
(حوا نبودم «تا» تو را دل‌خوش کنم با عشق)


2- ضعف تالیف‌هایی که به خاطر جابه جا کردن ارکان رخ داده است:

شهری که روی دست‌هایت زلزله‌خیزم
(بر دست‌هایت مثل شهری زلزله‌خیزم)

آخر هوس کردی چرا آدم‌نما باشی؟!
(متوجه منظور شما نمی‌شوم)

شرمنده‌ای این که نشد تا انتها باشی؟!
(خواسته‌اید بگویید: شرمنده‌ای که نتوانستی تا انتها بمانی)

از یاد بردم بی تو دیگر مهربان باشم
(می‌خواهید بگویید: بی تو دیگر مهربانی را از یاد برده‌ام)

خوابی که زیر پلکهای تو دل‌انگیزم
(مثل خواب و رویای زیر پلک‌های تو دل‌انگیزم )

3- کلماتی که نقش خاصی در شعر ندارند و فقط وزن را پر می‌کنند
مثل «همان« در مصرع دوم شعر دوم: «همان دیوانه‌ها»؛ کدام دیوانه ها؟

4- قافیه‌هایی که خوش نمی‌نشینند یا مشکل تکرار دارند، مثل:
سرریزم/می‌ریزم/یک‌ریزم
سرورم/سورم
5- تصویرهایی که خودتان در معنا نقضشان می‌کنید:

با این که دنیای خودم را به تو بخشیدم
بین تمام مهربانی‌هات ناچیزم

تو پادشاه جنگ‌های مستمر در خود
من سال‌های منتظر در آن ور میزم

اگر طرف به قدری مهربان است که شما خود را ناچیز می‌دانید، چرا در بیت بعدی، تصویر، معنای وارونه‌ای می‌دهد متضاد با تصویر بیت قبلی؟
یا:
ای کاش طوفانی شوم تو ناخدا باشی
در کل شعر دارید با طرف مقابل دعوا می‌کنید و با او مشکل دارید و به ناگاه مصرع بالا را می‌آورید. در معنا تضاد ایجاد می‌شود.

در کل، اگر حس نمی‌کردم پشت این کلمات یک استعداد ذاتی نهفته است که مصرع‌های خوبی دارد (که فدای مصرع‌های مشکل‌دار شده‌اند) این همه حرف نمی‌زدم و با یک بیان کلی، بحث را می‌بستم. حیف است کلماتتان را بی‌چفت و بست رها کنید.
مطمئنم با کمی تامل و مطالعه «دربارۀ شعر»، می‌توانیم از شما شعرهای خیلی خیلی بهتری بخوانیم.
منتظر می‌مانم.
یا عشق

منتقد : امید صباغ‌ نو

نقد، امیر مرادی



عنوان مجموعه اشعار : ب
شاعر : آرزو حاجی خانی


عنوان شعر اول : 1


اول قدم زدیم کمی از قرار هم
مغرور و سربه‌زیر ولی دوست‌دار هم...

لبخند می‌زدیم به رسم علاقه و
می‌خواستیم بیشتر از این دچار هم...

هر سال در مقابل اشک و نگاه سرد
تحویل می‌شود دلمان بی بهار هم

باید که عشق را شبی با من درو کنی
بی هیچ ترس از آتش ایل و تبار هم

یک گام تا،... به بوسۀ تو راه مانده بود
یک گام تا،... به عشق... به این جا کنار هم

این بهترین علامت دل‌بستگی ماست
افسوس می‌خوریم پس از سنگسار هم!

عنوان شعر دوم : 2
طلوع کن که شبم نقره‌فام می‌شود از تو
سکوت شهر پر از ازدحام می‌شود از تو

حلول آیۀ «شمس»ی به روی سینۀ شب‌هام
که صبح دیدن رویم، سلام می‌شود از تو

نماز بغض، شکسته...به این که راه تو دور است!
که ذکر از تو شکستن، قیام می‌شود از تو

در این نیاز به باران، میان خشکی لب‌ها
به رنگ سرخ غزل‌پاره‌هام، می‌شود از تو...؟!

تو اختیارِ به عشقی، نگو که دست خودم نیست
زن شرور درونم، امام می‌شود از تو

تو تیر تیز غروری پر از غم نرسیدن
که زخمِ کهنه قلبم، جذام می‌شود از تو

من از قبیله دردم ، به پام عشقِ کشنده...
نگو که زجر من امشب تمام می‌شود از تو

نمی‌شود که نبارم تمام خون دلم را
نگو که بغض شکسته‌م ، حرام می‌شود از تو

کلاغ منتظر از کوچه باغ می‌رود اما
بهار زرد پر از انتقام می‌شود از تو

دراین جهان مجازی که هیچ چیز بعید نیست
تویی که توی دلم، قتل‌عام می‌شود از من!



نقد این شعر از : امیر مرادی

قصّۀ ردیف در شعر فارسی هم از آن قصّه‌های تمام‌نشدنی عالم ادبیات است. زبان فارسی ویژگی‌های منحصربه‌فردی دارد که یکی از این ویژگی‌ها، امکان جابه‌حایی ارکان با حدّاقل تغییر در معناست. به واقع، جابه‌جایی ارکان باعث تغییر معنای کلّی عبارت نمی‌شوند امّا میزان تأکید بر هر جزء، ممکن است در حالت‌های مختلف عوض شود. سه جملۀ زیر را در نظر بگیرید:
- من دیروز محمّد را در خیابان دیدم.
- من محمّد را در خیابان دیروز دیدم.
من دیروز در خیابان محمّد را دیدم.
ظاهر امر چنین به ما چنین می‌گوید که هر چه نقشی به فعل نزدیک‌تر باشد، مؤکّدتر است. مثلاً در جملۀ نخست «خیابان»، در جملۀ دوم «دیروز» و در جملۀ سوم «محمّد» بیشتر مورد توجّه گوینده‌اند و تأکید گوینده بر این کلمات بیشتر است.
حتّی گاهی در همین صحبت‌های عامیانه، برای تأثیرگذاری بیشتر، ارکان جمله را بسیار بیشتر و عجیب‌تر به هم می‌ریزیم و مثلاً می‌گوییم: «هزار دفعه نگفتم من اینو به تو؟!» ملاحظه می‌کنید که جمله، جملۀ آشنایی است و من سعی نکردم جملۀ غریبی بسازم. این دو مثال و مثال‌های متعدّد دیگری از این دست که تا صبح می‌توان به آن‌ها اشاره کرد، همگی تأکید بر این نکته است که ما در فارسی، این امکان را داریم که اجزای جمله را به شیوه‌های گوناگون و برای مقاصد گوناگون، جابه‌جا کنیم و دقیقاً به همین خاطر هم هست که در فارسی، امکان آوردن ردیف وجود دارد. اگر این امکان در زبان فارسی نبود، ما یا ردیف نداشتیم یا همۀ ردیف‌هایمان اسمی می‌شد و دیگر ردیف خاصّی مثل «می‌شود از تو» هم در شعر فارسی و در نتیجه، سرودۀ آرزو حاجی‌خانی، امکان ظهور و بروز نداشت. دقّت کنید که این صرفاً یک امکان است و مثل همۀ امکان‌های دیگر می‌تواند منجر به نتیجۀ خوب یا بد شود.
در مورد شعر دوم صحبت می‌کنم. اگر بخواهم آنچه را در آخر قرار است بگویم، همین اوّل کار بگویم، بی هیچ رودربایستی حس می‌کنم ترکیب ردیف خاص و قافیه‌ها در بیشتر بیت‌ها، ترکیب خوبی از کار درنیامده و اصطلاحاً ترکیب برنده نیست. البتّه نباید همۀ ناکامی‌های شعر را به گردن ردیف انداخت.
هم دربارۀ شعر اوّل و هم دربارۀ شعر دوم می‌توان این نکته را گفت که با شاعری مستعد امّا سهل‌انگار روبه‌روییم. انتخاب‌های شاعر ما دربارۀ ردیف و قافیه و حتّی مضامین، انتخاب‌های بدی نیستند ولی چون بد پرداخت می‌شوند، منجر به نتیجۀ درستی نمی‌شوند. بگذارید این حرف را با مثال کمی واشکافی کنم.
بیت دوم و سوم شعر دوم را با دقّت بیشتری بخوانیم.
ایدۀ بیت دوم اصلاً بد نیست. شاعر سعی دارد از کلمات قرآنی، برای بیان مقصود عاشقانه بهره ببرد. این در شاعران گذشته هم به وفور دیده می‌شود:
چشم حافظ زیر قصر بام آن حوری‌سرشت
شیوۀ جنّات تجری تحتها الانهار داشت
برگردیم به شعر. «سلام» خیلی انتخاب خوبی است: «سلامٌ هی حتّی مطلع الفجر». کمی انتخاب «شمس» را گل‌درشت می‌دانم ولی باز انتخاب بدی نیست. «صبح» هم با توجّه به آیۀ پایانی سورۀ «قدر» انتخاب هوشمندانه‌ای است. امّا ببینید که چگونه می‌توان با کلمات درست ولی الگوهای نادرست زبانی، یک بیت نادرست تولید کرد. کار کجا خراب شده است؟ مثلاً با ترکیب نامأنوس و نازیبای «سینۀ شب‌هام»؛ مثلاً با عبارت «صبح دیدن رویم» که درکش نمی‌کنم. ایده‌ها اگر قرار است خام اجرا شوند، باور کنید بهتر است اجرا نشوند. بیت دوم سوخت.
بیت سوم هم ایدۀ بدی ندارد. «قیام» در جایگاه قافیه قرار گرفته است (البتّه اگر شاعر هوشمندی به خرج می‌داد، متوجّه می‌شد که احتمال موفّقیت «قیام می‌شود از تو» چندان بالا نیست). در تناسب با این اصطلاح دینی، پای نماز و نماز شکسته و ذکر هم به این بیت باز شده که باز انتخاب‌های بدی نیستند. امّا مضمون به شدّت مبهم و بی‌دقّت انتخاب شده. می‌توانم حدس بزنم شاعر قصد بیان چه مضمونی را داشته ولی متأسّفانه از این بیت، هرگز مفهوم مورد نظر شاعر، استخراج نمی‌شود. چرا از کار درنیامده؟ مثلاً به خاطر ترکیب «نماز بغض»؛ مثلاً به خاطر نیمه‌کاره رها کردن مصراع اوّل. بیت سوم هم سوخت.
شاعر ما عجول است و بسیار تلاش دارد که مضامینی را که به ذهنش می‌رسند، در زمانی کوتاه به بیت تبدیل کند و همین، دقّت او را پایین می‌آورد و سبب ایجاد بیت‌هایی می‌شود که در عین برخورداری از ایده‌های خوب یا دست‌کم متوسّط، بیت‌های ضعیفی‌اند. مشکل اصلی شاعر، به نظر من، مضمون‌سازی نیست، بلکه تبدیل مضمون به بیت‌های درخور است؛ به زبان ساده‌تر، مشکل او زبان‌آوری است؛ زبان‌آوری به این معنا که بتواند چیزی را که در ذهن دارد، با اتّخاذ شیوه‌ای مناسب، به محصولی از جنس کلمه تبدیل کند.
مطالعۀ آثار کلاسیک نثر، پیشنهاد من به شاعر است. عرض کردم، نگاه به این مطالعه هم باید با رویکرد زبان باشد. به عنوان مثال، مطالعۀ تاریخ بیهقی به شاعر ما جابه‌جایی اصولی ارکان جمله را خواهد آموخت، گلستان سعدی، آهنگین کردن جملات را به او آموزش خواهد داد و مرصاد‌العباد، او را با ناز و نوازش‌های زبان فارسی بیشتر آشنا خواهند کرد. به جز این، مطالعۀ شاعران سرآمد معاصر مثل منزوی و سایه نیز پیشنهاد بعدی من است.

منتقد : امیر مرادی

نقد، حمیدرضا شکار سری


از ایده تا پرداخت ایده



عنوان مجموعه اشعار : بی بازگرد، آرزو حاجی خانی
شاعر : آرزو حاجی خانی


عنوان شعر اول : ۱
یک دره و طغیانی یک رود
موسیقی پیچیده در آفرود

این جا هوای پلک‌ها، ابری
آن جا هوای بوسه، مه‌آلود...

این جا دلم از غصه‌ها، پرسوز
آن جا اگرچه عشق‌باران بود

با آن همه خوبیِ دنیایت
سیرش شدم از آرزوها زود

از هرچه گقتم باز هم رفتی
آن لحظه که،... آن لحظۀ بدرود

آرزو حاجی خانی
خرداد۱۴۰۳

عنوان شعر دوم : ۲
باز کم مانده تو را بیخود و مدهوش کنم
طبق عادت برسم، گُل بدهی، بوش کنم
اولش طعم سلامم به تو، عطرآگین بود
عشق را من بلدم مثل تو مخدوش کنم؟

پای عاشق شدنم، هر که نمانده ست، بگو
پای عاشق شدنت، باده بده، نوش کنم

در هوای غم دلبستگی‌ات، تا دم صبح
با دل شمع بسوزم، به تو خاموش کنم

یک‌شبه خلقت جانانه به هم می‌ریزد
من اگر حرف دلم را که فقط گوش کنم

بعد از این در دل آتشکده‌ات، داغم کن
ترست این نیست، تو را باز فراموش کنم؟

باز رفتیم و تو هم جرأت ابراز نداری، هر بار
باز گفتی که چه با این دلِ پرجوش کنم


آرزو حاجی خانی
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳





عنوان شعر سوم : ۳
حس من و نگاه تو،... از روز تخته‌نرد
حالا همان رسیده به دیوانگی، نبرد

در تو هوای شرجی فصل شمال بود
در من هوای خستۀ پاییزهای درد

از من به تو رسیده و از مهربانی‌ام...
از تو ولی رسیده به من اشک‌های سرد

یادت نرفته قلب تو آغاز عشق شد
یادم نرفته با دل من هر چه کرد، کرد

حالا چقدر مانده که پایان/ بگیردم،
با گرمی اش اگر برسد دست‌های مرد


آرزو حاجی خانی
23 بهمن 1402
نقد این شعر از : حمیدرضا شکارسری
منتقد باید با همان معاییر و ملاک‌ها که راجع به زبان شاعرانه و لزوم نزدیکی آن به دکلاماسیون طبیعی کلام در شعر نو سخن می‌گوید، به سراغ زبان غزل امروز برود. به عبارت دیگر وجود قید و بندهای وزن و قافیه، مطلقا دلیل منطقی و موجهی برای سستی و عدم انسجام زبان در قوالب سنتی به حساب نمی‌آید. شعر در هر حالی باید عالی‌ترین شکل‌ها و فرم‌های زبانی را در خدمت محتواهای شاعرانه قرار دهد و از درهم‌جوشی فرم و محتوا به نظامی منسجم و یک‌دست برسد.

ایده‌های شاعرانه و هر از گاه، مضامین شاعرانۀ غزل‌های «آرزو حاجی‌خانی» نسبتا خوب و تازه‌اند اما پرداخت این محتواها در ساختی موزون و مقفا به خوبی صورت نگرفته است. زبان این غزل‌ها گاه به طبیعت سخن نزدیک و گاه دور می‌شوند، آن‌قدر دور که به اشتباهات آشکار بیانی می‌رسند:
با آن همه خوبیِ دنیایت
سیرش شدم از آرزوها زود
حال آن که بیت بعد بیت خوبی از آب درآمده است:
از هرچه گفتم باز هم رفتی
آن لحظه که،... آن لحظۀ بدرود
به اشکالات واضح بیانی در این ابیات هم می‌توان اشاره نمود:
در هوای غم دلبستگی‌ات، تا دم صبح
با دل شمع بسوزم، به تو خاموش کنم

«به تو خاموش کنم» یعنی چه؟

یک‌شبه خلقت جانانه به هم می‌ریزد
من اگر حرف دلم را که فقط گوش کنم

«که» کاملا زائد است و فقط برای پر کردن وزن آمده: اگر من فقط حرف دلم را گوش کنم»

حضور کلمات بعضا هم‌معنی و مترادف در کنار یکدیگر از بارزترین نشانه‌های اشباع وزن به هر طریق است. «بیخود و مدهوش» این حالت را دارند.
راجع به ارتباط تنگاتنگ دو مصراع هر بیت در شعر سنتی هم باید اشاره کرد که خصوصا در شعر دوم کمتر به آن توجه شده است.
اولش طعم سلامم به تو، عطرآگین بود
عشق را من بلدم مثل تو مخدوش کنم؟
به نظر می‌رسد شاعر هنوز در مرحله تجربه‌اندوزی است و هنوز راه دارد تا به زبان و بیانی پخته در ساختاری موزون برسد تا ایده‌های تصویری‌اش قربانی ضعف پرداخت نشود.

منتقد : حمیدرضا شکارسری

یک شب بیایی و بنامی شیر، خود را
رامت کنی با یک نظر نخجیر خود را

در جنگ با عاشق کشی، آماده باشی
از رو ببندی دشنه و شمشیر خود را

یک شب فرو می ریزی از دیوانگی هات
تا بکَنَی از پای دل، زنجیر خود را

این عشق اگر چه آتشی خاموش در توست
هر لحظه در من می کُند پاگیر، خود را

یک زن میان قصه ها، دنبال کرده
در آیه های عشق تو تفسیر خود را

از این همه آشفتگی، خوابم روا نیست
حل می کنم در قهوه ات تعبیر خود را

توی دلت، حال و هوایی هست از عشق
توی دلم جاری بکن تقدیر خود را

در اوج دلتنگی، کسی را آرزو کن
 دنیا به نامش می دهد تغییر، خود را


آرزو حاجی خانی

توی دلت، حال و هوایی هست از عشق
توی دلم جاری بکن تقدیر خود را

در اوج دلتنگی، کسی را آرزو کن
 دنیا به نامش می دهد تغییر، خود را



آرزو حاجی خانی


دلم برای خودت تا همیشه ها تنگ است
قسم نخور که دوباره خدای من باشی
تو «مرد» بهمن و برفی عزیزِ مغرورم
نمی شود که بیایی بهارِ «زن» باشی

شبیه چلچله هایی که باورم شده است
صدای ناز تو توی اتاق پیچیده
دوباره سایه ای از تو گرفت مزرعه را
دلم به گرمیِ «عشق ِکلاغ»، پیچیده!

عرق که می ریزد از شرارت عشقت
به  تار تار وجودم هزار و یک چنگ است
دلم برای تو که «آرزو»ی من بودی
دلم برای خودم تا همیشه ها تنگ است...



آرزو حاجی خانی
حالی به باغ نیست


چه بغض می کنم به تو، برات گریه می شوم

مگر کسی برای تو، به انتظار زنده است؟

از این که دوست داری اش، به پای حرفهای تو،

به پای دل سپردنت، شبیه مرد مانده است؟



آرزو حاجی خانی
حالی به باغ نیست