چطور می شود از تو به دشتها سفری کرد
بهار شد و غزل را به عشق چشم سیاهت...
و کوچه را به تماشا و باغ را به جنونت
پر از شکوفه ی سرمست، پر از شکوه نگاهت...
دعا بکن که بیایم و عشق روح تو باشد
و باز پنجره ها را به سمت بوسه ی باران...
و دستهای جهان را به سمت ناز بغلهات...
و اتفاق بدی را میان این شب عریان...
درون جام وجودم بریز از تب لیهات
بریز از تب حسی که ریخت از دل تنهات
که بی نفس شوم از تو، شراب کهنه ی من!
بهشت می شود امشب، زمین به زیر قدمهات
.................
..................
این شعر عاشقانه پر از احساس و تصاویر زیباست. بیایید آن را به بخشهای مختلف تقسیم کرده و معنی کنیم:
**بخش اول (سفر عاشقانه به دنیای معشوق):**
- شاعر میپرسد چگونه میتوان به "دشتهای" وجود تو سفر کرد؟ (دشتها نماد وسعت روح معشوق است)
- بهار آمده و شاعر غزلی را به عشق چشمان سیاه معشوق میسراید
- کوچهها را به تماشای معشوق و باغ را به جنون او میبیند
- همه جا پر از شکوفههای سرمست (از عشق) و شکوه نگاه معشوق است
**بخش دوم (دعا برای وصال):**
- شاعر دعا میکند که بیاید و عشقش روح معشوق را تسخیر کند
- پنجرهها را به سمت بوسههای باران میگرداند (نماد طراوت و زندگی)
- دستهای جهان را به سمت ناز و اظهار محبت معشوق میبرد
- و از اتفاق بد در این شب عریان (بیپرده) جلوگیری میکند
**بخش سوم (شراب عشق):**
- از معشوق میخواهد شراب عشق (تب لبانش) را در جام وجودش بریزد
- آن حسی که از تنهایی دل معشوق جاری شده است
- تا شاعر از این عشق بینفس شود (به وجد آید)
- او را به شراب کهنه (عشق دیرینه) تشبیه میکند
- و میگوید امشب بهشت میشود و زمین زیر قدمهای معشوق قرار میگیرد
**معنی کلی:**
شاعر با تصاویر زیبا (بهار، شکوفه، باران، شراب) حالتی از عشق آمیخته به شور و وجد را توصیف میکند که در آن معشوق تبدیل به بهشتی میشود که همه جهان تحت تأثیر اوست. شعر ترکیبی از عرفان و عشق زمینی است با زبانی بسیار شاعرانه.