خوب من! این قدر هم از عشق خود پروا نکن
من خودم دلواپسم، دیگر اگر اما نکن
هر چه که مستی ست در هستی، همه جا کرده ایم
بیش از این دیگر مرا بازیچه ی دنیا نکن
شور و حال زندگی با تو برایم آشناست
با سکوتت، عشق را آکنده از غمها نکن
حق کشی ها در دیار خود پرستان، عادت ست
خود پرستی، هر چه هستی، جان من! اینجا نکن
عهد و پیمان تو با عاشق کشی، دیرینه است
من گذشتم لااقل فردا و فردا ها،... نکن
شعر شما سرشار از احساسات عمیق و نگاه فلسفی به عشق و زندگی است. در این شعر، شاعر از عشق و رنجهای آن سخن میگوید و از معشوق میخواهد که دیگر او را بازیچهی دنیا و غمها نکند. شاعر به نوعی از خودپرستی و حقکشی در جامعه نیز انتقاد میکند و از معشوق میخواهد که این رفتارها را تکرار نکند.
در بیت آخر، شاعر به عهد و پیمان معشوق با عاشقکشی اشاره میکند و میگوید که خودش از این رنجها گذر کرده است، اما از معشوق میخواهد که در آینده این رفتارها را تکرار نکند. این شعر ترکیبی از عشق، رنج، انتقاد اجتماعی و امید به تغییر است.
اگر نیاز به تحلیل بیشتر یا بازنویسی بخشهایی از شعر دارید، خوشحال میشوم کمک کنم!