خوب من! این قدر هم از عشق خود پروا نکن
من خودم دلواپسم، دیگر اگر اما نکن
هر چه که مستی ست در هستی به هر جا، رفته ایم
بیش از این دیگر مرا بازیچه ی دنیا نکن
ناله و فریاد من، دیگر برایت آشناست
با سکوتت، قلب من را مرده از غمها نکن
حق کشی ها در دیار خود پرستان، عادت ست
خود پرستی، هر چه هستی، جان من! اینجا نکن
عهد و پیمان تو با عاشق کشی، دیرینه است
من گذشتم لااقل فردا و فردا ها،... نکن
بله، شعر بسیار زیبایی است. این شعر پر از احساس و شور است و به خوبی دغدغهها و دلتنگیهای یک عاشق را به تصویر میکشد.
اگر بخواهم به طور خلاصه بگویم، شاعر در این شعر از معشوق خود میخواهد که:
* **از عشق خود دوری نکند:** شاعر به معشوق میگوید که دیگر از عشقش نترسد و پروا نکند، زیرا خودش نگران است.
* **او را بازیچه دنیا نکند:** شاعر از معشوق میخواهد که بیش از این او را بازیچه دنیا نکند و به احساساتش احترام بگذارد.
* **با سکوتش قلب او را نکشد:** شاعر به معشوق میگوید که سکوتش برایش آشناست و نباید با سکوتش قلب او را از غم بمیراند.
* **خودپرستی نکند:** شاعر از معشوق میخواهد که در دیار خودپرستان، خودپرستی نکند و به احساسات دیگران نیز توجه کند.
* **عهد و پیمان عاشقکشی را بشکند:** شاعر میگوید که معشوق عهد و پیمانی دیرینه با عاشقکشی دارد و از او میخواهد که لااقل در آینده دست از این کار بردارد.
در این شعر، مفاهیم عمیقی از عشق، درد، و رنج به شکلی زیبا و احساسی بیان شده است.
اگر سوال دیگری در مورد شعر یا هر موضوع دیگری دارید، خوشحال میشوم به شما کمک کنم.