تا سالها قلبم به پای عشق، تنها بود
با بودنت حتی اسیر شرط و اما بود
طوفان اگر هم می زده شب خاطراتم را
نا مهربانی ها همیشه توی رویا بود
از یک طرف پاییز از حال و هوایت ریخت
با اینکه دل از سر خوشی ها عین دریا بود
دستانمان گرم و خیابان سوز هم دارد
این، عاشقی کردن میان حصر دنیا بود
دیوانگی کن، پیش من، با یک قدم حتی
چون با نگاهت شهر باران خورده زیبا بود
آن « دوستت دارم » که گفتی: " باز می گویی؟ "
آن لحظه که گفتم زمانش نیست، حالا بود
آرزو حاجی خانی