بعد از تو دیگر چشم را بردردسر بستم
با دکمه ها پیراهنم را بر خطر بستم
آغاز شد بازی عشقت، بی چک و چونه
دل هم اگر بستم فقط با یک نظر بستم
دست و دل من جز به کار تو نمی آید
دل_ نامه ها را چون که با تو خوب تر بستم
بعد از تو دیگر کوچه های شهر بن بست اند
راه عبورم تا تو را بر رهگذر بستم
چون در توانم نیست، از عشق تو برگردم
چون راههای رفته را از پشت سر بستم
بین من و تو هر کسی باشد خیالات است
من هم شبیه ات عهد را با یک نفر بستم!
پیش غرورت چاره ای جز پیش دستی نیست
بیهوده عمری روبروی تو سپر بستم
آرزو حاجی خانی