عنوان شعر سوم : سه
در سینهام جز سوز و آهی نیست
تا سالها از تو نگاهی نیست
دارم تقلا میکنم اما
از من به تو انگار راهی نیست
وقتی جدایی بهتر است از مرگ،
این که بمانی اشتباهی نیست؟
دیگر فراموشش بکن، دیگر...
وقتی که گاهی هست و گاهی نیست
یوسف! بمان در شهر خود، این بار
در قلب این آواره چاهی نیست
گفتی که عذر رفتنت، شرعی است
در راه دل اما گناهی نیست
بوسیدنت داغ جهنم داشت
دل بستنت جز روسیاهی نیست
خاموش شو، ای شمع! امشب هم
از دود تو بر من پناهی نیست
در قصرهای آرزومندیت
زیبا نشو وقتی که شاهی نیست
آرزو حاجی خانی
نقد این شعر از : محمّدسعید میرزائی
سلام و درود بر سراینده ی گرامی
سه غزل فرستادهاید که هر سه نسبتاً بلند هستند. این ویژگی مشترک، توان شاعر را در ادامه دادن متن و بسط دادن ایدههای خود نشان میدهد. اما چه بهتر آن که شاعر بیش از آن که به ادامۀ طولی شعر فکر کند، به نوشتن ابیاتی رسا و شسته و رفته و تأثیرگذار همت بگمارد تا اصولا نیازی نداشته باشد که شعر را بیش از حد طولانی کند.
شاعر در دو بیت نخست از غزل اول، تصویر و روایتی از دریا به دست میدهد که پی گرفته نمیشود و ناتمام میماند.
در بیت سوم "ماجرای حیله" تعریف و مابهازائی ندارد. کدام حیله و چه ماجرا؟
در بیت چهارم، دو گزاره در دو زمان متفاوت بیان می شود (داری و بود). توالی درست افعال از نظر زمان یا وجه فعل، از لوازم اولیۀ سلامت زبان است. یکی از این دو شکل، درست است:
الف) در سینهام عشق جهنمسوز داری/عشق تو چون آتشفشان جوشیدنی است
ب) در سینهام عشق جهنمسوز داشتی/عشق تو چون آتشفشان جوشیدنی بود
اگر تغییر حس و عاطفه و وارونه شدن عشق را می خواستید بگویید، آن وقت میشد که فعل مصرع اول، مضارع باشد و فعل مصرع دوم ماضی؛ مثلا:
در سینه، این سرسختتر از کوه یخ چیست؟
عشق تو چون آتشفشان جوشیدنی بود
"عشق جهنمسوز" هم ترکیبی چندان خوشایند نیست.
در بیت پنجم "با آن خیالات" حشو است.
بیت ششم ضعف تالیف دارد و هیچ کدام از مصراعها معنایی رسا ندارد.
ارتباط مصراعها تقریباً در تمامی ابیات از استحکام لازم برخوردار نیست؛ مثلاً بیت دهم:
این عشق را صد سال دنبالت دویدم
عطر تو از پیراهنم بوئیدنی بود
چه ارتباطی میان این دو مصراع وجود دارد؟ شاعر از پرداخت مضمون غافل است؛ انگار اصلاً دغدغۀ روابط معنایی و «چگونه گفتن» حرفهایش را ندارد.
این آغاز غزل دوم است:
همیشه بیخبر از تو به هیچ میتابم
تمام زندگیام را درون گردابم
منظور از "به هیچ تابیدن" و "درون گرداب" بودن چیست؟ احتمالاً در ذهنتان رابطهای بین «تابیدن» به معنی «تاب خوردن دور چیزی» و حرکت دَوَرانی «گرداب» برقرار بوده است ولی «به هیچ میتابم» معنیاش برای هر مخاطبی که فارسی، زبان مادریاش است، چیزی در این مایههاست: «تابیدن نور/پرتو افکندن از یک منبع نور به خلأ/به یک فضای تهی». اگر مثلا میگفتید:
همیشه بی تو همین گرد هیچ می تابم
همیشه بی تو همینم همیشه گردابم
ربط بین دو مصرع برقرار میشد: «دور هیچ تابیدن/به گرد هیچ تابیدن» + گرداب.
بیت بعد (بیت دوم از غزل دوم) نیز همانند دیگر ابیات، ضعف تألیف دارد و نوعی پیچیدگی که به فرآیند رسانایی معنا آسیب می زند. شاعر میخواهد بگوید "از بی تو بودن بغضم گرفته" اما چنین مینویسد:
غبار با تو نبودن گرفته بغضم را...
در بیت بعد به لحاظ معنا گویی شاعر جای عاشق و معشوق را عوض کرده است. "نگاه مهتاب" از کیست؟ عاشق؟ یا معشوق؟
بیت بعد:
پر از هوای نفس کن مرا که بر دیوار
شکستگی ِ زنی توی دست یک قابم
ابهامی ناشیرین دارد و مخاطب متردد می ماند بین یکی از این دو احتمال برای فهمیدن منظور شاعر:
الف) سراینده، خود را به یک قاب عکس شکسته و رها شده بر دیوار تشبیه کرده؟
ب) یا سراینده دارد یک تصویر به ما ارائه میکند: قاب عکسی بر دیوار که عکس درون آن، چهرۀ زنی را نشان میدهد که شکسته شده است، مثل این که به کسی که مدتی
است او را ندیدهای، با بهت و حیرت میگویی: چقدر شکسته شدهای در این مدت!
سراینده، در بیت پنجم به خاطر محدودیت وزن، "بریزم" را به جای "می ریزم" آورده است. کاربرد فعل الترامی [=بریزم] در معنای فعل مضارع ساده یا همان به اصطلاح «مضارع اخباری»، در شعر کلاسیک و نثر کهن بسیار بوده است ولی در فارسی معاصر، هیج کسی به جای «اشک میریزم» نمیگوید: «اشک بریزم».
در بیت ششم، دو مصراع با هم ارتباط اندکی دارند و به طور کلی زبان نارساست.
تنها بیت پایانی است که معنایی واضح دارد اما مضمون آن چندان چشمگیر و شاعرانه نیست.
غزل سوم سادهتر است اما مثل دو غزل قبل، کمتوجهی سراینده به زبان و سهلانگاری در زبان و نارسایی در بیان معنا و غفلت از پرداخت مضمون در ابیات آن مشهود است.
همانطور که در ابتدا اشاره شد، چه بهتر آن که شاعر به زلالی و شفافیت و ایجاد موقعیتها و لحظههای کشف زیبایی در معنا و تصویر و موسیقی شعر خود بیندیشد، نه آن که با نوشتن شعری شتابزده و مضامینی پراکنده بر طول شعر خود بیفزاید.
مطالعه و تأمل در نمونههای ماندگار و ارجمند شعر فارسی و به خاطر سپردن آنها میتواند ذوق و سلیقه و انتظار سراینده از شعر را بالا ببرد و موجب ارتقا و اعتلای تجربههای او شود. به هر حال هر سه غزل نشانگر طبع روان سراینده و ظرفیتها و پویایی اوست.
منتقد : محمّدسعید میرزائی