ای کاش این پرنده ی وحشی، در حبس آسمان تو باشد*
در سینه اش اگر تب عشقی ست، آن عشق در امان تو باشد
گفتی غزل_ترانه ی چشمت، شهر مرا به هم زده بانو
شاید جفا و سرکشی ام از، بدمستی جهان تو باشد
از یاد من نرفته که هستی، هر چند از نگاه تو مُردم
شاید بهار زندگی ام هم، در تابع خزان تو باشد
حرفی نگفته هم دلِ تنگی، عشق از غم سکوت تو پیداست
پای دلم، به هر چه رسیدم،..آن آرزو از آن تو باشد
باران بزن به سمت نگاهم،..اینجا، دلم هوای تو دارد،..
روزی اگر برسمت این بار، آرامشم فغان تو باشد
شاید سرت به کار خودت بود، من آمدم به رسم رفاقت...
دل بردنت عطای به عشق است..، بگذار ارمغان تو باشد
آرزو حاجی خانی
24خرداد1403