حوای بی غلط
دعابکن که نمیرد دلم که زنده به توست
دعا بکن که نمیرد دلت که پیش من است
به حس وحال عجیبی نگاه می کنی ام
دوباره آمدی ازدم تباه می کنی ام
نشسته ای چه غریبانه دل سپرده به عشق
به هق هق غزلم، بغض بی صدای دلم
نشسته ای چه عجب !با تبِ دل ِ تنگت
نشسته ای به رجزخوانی عزای دلم؟!
نفس بکش که جهنم شودتنم درتو
نگو که می شوی این بارهم فدای دلم
نفس بکش که بسوزم درون سینه ی داغ
چه دود می شوم ازتوچه آه می کنی ام!
بغل کنم بفشارم ، به قصد کشتن تو
ثواب بودی و امشب گناه می کنی ام
به قصد کشتن من هم، تبربه ریشه بزن
منم نمانده برایم به جز وفای دلم
هزار سالِ پرازغم، بهاربی تو گذشت
خبر نداری ازاین فصل ناسزای دلم
به من نیامده باشم عروس شعروشراب
چه می کنی وسطِ این حرمسرای دلم؟!
به من نیامده عشقت، منی که غرق توبود
نگو که می رسی آخر به خاک پای دلم...
به تو که آمده عشقم، عزیززاده ی عشق!
که چنگ می زنی هر شب به ریشه های دلم
بهشت زارِوجودم، خراب، آباد ست
سفرنکن به بیابان ناکجای دلم
شبیه بتکده ای که شکسته از کفرام
چگونه بگذرم ازتو، تووخطای دلم؟!
بگو چگونه مرا ازتومی شود نگرفت؟
بگو چگونه مرا ازتو... ای خدای دلم؟!
جنون و مستی من که گذشته ازسرعشق
چه دیرآمده ای سربه راه می کنی ام!!
دعابکن که نمیرد دلت که پیش من است
دعا بکن که نمیرد دلم که زنده به توست
آرزو حاجی خانی
حوای بی غلط
آواز باران، عشق، ای موسیقی زیبام
تنهاترین پروانه توی باغ هر رویام
آنقدر در بی تابی ِ آغوش ِ تو غرقم
پیچیده بوی تند سیگارِ تو در رگهام
آنقدر با حسِ تو بازی با دلم کردم
آمیختی با زندگی ام، با همه دنیام
من خاطرات زرد توی دست پاییزم
تو آرزوی یک بهار تازه در فردام
روزی نگاهم می رسد به ساحل چشت
روزی به هم می ریزد این آرامش دریام!
آرزو حاجی خانی
کاری به جز دلت
آن حس و حال هر شب و چای شمالی ات...
با رقص عاشقانه و آواز شالی ات...
آنقدر یاد و خاطره با من گذاشتی
می خواستم قدم بزنم در حوالی ات
زخمی ست کهنه بر دل و سوزی ست درگلو،
هر جای شهر می روم از جایِ خالی ات
یک آسمان بی رمق از اشکهای سرد...
حتی گرفته از دل ِحالی به حالی ات
آن کس که مبتلا به وفا کرده بودی اش
امروز درد می کشد از بی خیالی ات!
نفرین نمی کنم که از این دورتر شوی
آخر به من نیامده که گوشمالی ات...
دیگر برای ماندن و رفتن دعا نکن
روزی به خیر می شود این صبح عالی ات...!
آرزو حاجی خانی
کاری به جز دلت
اندازه ی جهان تو از غصه ها پُرم
قلبم فقط به فرصت دیدارها خوش است
فصل نگاهمان اگر از گریه تر شده
از سوزهای عشق تو حال و هوا خوش استآرزو حاجی خانی
حالی به باغ نیست