از فصل سوفیات

شبی که صبح شد، تو را دیده بودم

 رویا نبود، دنیای دیگری هم نبود،

درآغوش هیچ کس هم نبود،

دستهای توبود و

شروعی گرم...

خودت بودی و نفسهای خودت بود

اما من،...

 

آنقدر حس خوبی داشتی

انگار نه انگار که 

مرده بودم!

..

۷اسفند۱۴۰۰

از فصل سوفیات

آرزو حاجی خانی


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد